کد مطلب:234537 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:157

اخلاق حضرت امام رضا
ابراهیم بن عباس گفته: من ندیدم حضرت رضا علیه السلام به كسی ستم كند حتی با سخنش، پاهایش را جلوی مردم دراز نمی كرد و در حضور دیگران به چیزی تكیه نمی زد به هیچ كدام از غلامان خود فحش و ناسزا نمی گفت، حضرت می خندید ولی نه با صدای بلند و قهقه، وقتی كه تنها بود و سفره غذا پهن می شد همه غلامان با او در سر سفره می نشستند حتی دربانان، و در شبهای تاریك مخفیانه صدقه زیاد به مردم می داد. [1] .

بلخی او را هنگام سفر خراسان می بیند، او را دعوت به طعام می كند وقتی كه سفره پهن می كنند همه غلامان سیاه پوست و موالی در سر سفره با وی می نشینند، بلخی به ایشان می گوید فدایت شوم، آیا بهتر نبود سفره اینها را جدا می كردیم؟ حضرت می فرماید: ساكت باش به درستی كه خدای همه ی ما یكی است و پدر و مادرمان هم یكی است،



[ صفحه 173]



پاداش هم با اعمال می باشد پس تبعیض بی مورد است. [2] .

در روزی كه حضرت به شهادت رسید، پس از نماز ظهر، حالت ضعف داشت، فرمود: آیا مردم چیزی خورده اند؟ گفتند، مولای ما مردم چگونه می توانند غذا بخورند و شما در این حالت باشید، حضرت از جایش بلند شد و گفت: غذا بیاورید، به همه دستور داد سر سفره بنشینند و با او غذا بخورند با فرد فرد آنها صحبت كرد و از حالشان پرسید، وقتی كه غذا تمام شد گفت برای زنان هم غذا ببرید، برای زنان غذا بردند وقتی كه آنها هم از غذا فارغ شدند، حضرت به حال اغماء افتاد و شیون حاضرین شروع شد و ما وقتی به گذشته نگاه می كنیم می بینیم، سیاست تكرار می شود و ناحق همیشه یا حق مقابله می كند این مطلب از اعمال مأمون هم مشاهده می شود كه پس از این كه شكار خود را نابود می كند شروع به شیون و ندبه بر او می نماید.

بلی با همین نیرنگها و فریبها بود كه توانست، اخلاق و سیرت زشت باطنی خود را مدتها از مردم پنهان بدارد.

حضرت رضا علیه السلام نه خلافت می خواستند و نه ولایتعهدی، بلكه برای قبول آن مجبور شدند بعد هم وقتی كه دیدند در بغداد به واسطه ولیعهدی ایشان شورش شده، به مأمون نصیحت كردند كه به بغداد نرود، با این كه می دانستند این كار به قیمت جانشان تمام می شود معهذا این كار



[ صفحه 174]



را كردند چون ایشان مظهر حق صریح و روشن بودند و از خدعه و نیرنگ بری، پس سلام و درود خداوند بر او باد روزی كه متولد شد و روزی كه وفات یافت. الی یوم القیامه.


[1] نقل از بحار الانوار جلد 12 صفحه 26.

[2] نقل از بحار الانوار جلد 12 صفحه 29.